پيام
+
[تلگرام]
يکي از دوستان بيريا، که مداح معروفي است، نقل ميکند: ظهر روز عاشورا، يکي از همسايگان که پيرزني با دو يتيم بود به من تک زنگ زد و من فهميدم، گرسنه و دنبال غذاي نذري هستند.
در زيرزمين هيئت غذا آماده کرده بودند، وقتي مراسم تمام شد قابلمهاي از خانه آوردم تا غذا بگيرم. خيلي خجالت ميکشيدم که اگر کسي ببيند با خود ميگويد: عجب مداح گرسنهاي است و طمعکار. که هم غذاخورده و هم با اينکه بينياز است ولي غذا ميبرد و آبرويم برود.
در اين حال صدايي از درونم شنيدم که گفت: اي نادان جاهل، وقتي که گناه ميکردي نگران آبروي خود نبودي! و او ميتوانست آبروي تو را ببرد ولي رحمت و ستارالعيوب بودنش مانع شد، الان که کار نيک ميکني ميترسي آبروي تو را ببرد؟!!!
خدا را چه فرض کردهاي؟؟!!!
بدون توجه به نظر مردم قابلمه را از آشپزخانه خارج کردم ديدم از آن جمعيت تنها کسي که نميبينند من هستم.
@DastaneRastan57
زمزمه نسيم
97/9/19